دکتر زتا دانشمندی است از اهالی "هیلکس" کهکشانی در بعد زمان - مکان خارج از کهکشان ما،روزی دکتر زتا به زمین آمد و مدتی را به گردش و جمع آوری اطلاعات درباره انسانها سپری نمود پیش از آنکه دکتر زتا زمین را ترک کند، داستان عجیب و وهم انگیزی گفت:
دکتر زتا: "هتل بی نهایت"هتلی عظیم در مرکز کهکشان ماست. این هتل تعدادی نامتناهی اتاق دارد که از میان سیاهچاله ای امتداد می یابد و به فضای سه بعدی می رسد. شماره اتاقها از ? شروع می شود و تا بی نهایت ادامه می یابد.
دکتر زتا: روزی وقتی تمام اتاقها پر بود، خلبان یک شی پرنده در سر راه خود به کهکشانی دیگر، وارد آنجا شد.با اینکه هیچ اتاقی خالی نبود، مدیر هتل اتاقی برای خلبان آماده کرد. او صرفا مسافران هر اتاق را به اتاقی که شماره اش یک واحد بیشتر از شماره اتاق خودشان بود، منتقل کرد. با این کار، اتاق شماره ? برای خلبان خالی شد.
دکتر زتا:روز بعد سرو کله ? زوج جوان که سرگرم گذراندن ماه عسل بودند پیدا شد. آیا هتل بی نهایت می توانست به آنها جا دهد؟ بلی. تنها کاری که مدیر کرد این بود که مسافران هر اتاق را به اتاقی که شماره اش ? واحد بیشترازشماره اتاق خودشان بود ، منتقل کرد. به این ترتیب اتاقهای ? تا ? برای این ? زوج خالی شد.
دکتر زتا: در تعطیلات پایان هفته عده ای نا متناهی از فروشندگان آدامس بادکنکی برای تشکیل مجمع عمومی به هتل آمدند.
به نظر شما این هتل چگونه می تواند به عده ای نا متناهی از افراد جا بدهد؟؟؟